آرام جانم✿  بــهـــــــــداد ✿ آرام جانم✿ بــهـــــــــداد ✿ ، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه سن داره
زندگیم نیکدادزندگیم نیکداد، تا این لحظه: 4 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره

ღ رخ به رخ خورشید ღ

خدایاشکرت بخاطر عزیزانم

کاش دنیا دست کودکان بود...

با پسرک قهر میکنم ... بازهم دارد کارخطرناک میکند! کم و زیاد کردن بخاری!!! مجبور شده ام قهر کنم تا کوتاه بیایید! میدانم تحمل دیدن اخم هایم را ندارد... هرچه ادا درمیاورد تا بخندم من محل نمیدهم چشم غره ای می روم که یعنی ناراحتم در حالی که چشم هایم را بسته ام صدای گام های پسرک را می شنوم که دوان دوان به سمت من می آید...و ناگاه با برخورد صورت لطیفش به لبهایم مجبور می شوم چشم هایم را باز کنم ...پسرک از من بوسه می خواهد بوسه می خواهد و می داند دل مادر نرم تر از این حرف هاست ... بوسش می کنم و با "قور قوری" مشغول می شود... با خودم می گویم کاش دنیا در دستان تو بود بهدادم... در دستان تو و هم سن و سالهایت... چه راحت آشتی می شوند این...
7 بهمن 1393

پسر که داشته باشی...

1 شب هایی که باباها خانه هستند خانه امن و امان است خواه یک نسیم ملایم بیاد خواه زلزله چندصد ریشتری! ولی امان ازگاه هایی که باباها خانه نباشند هرچه هم قفل کنی و چفت! بازهم ترس داری...اما در خانه ی ما مرد کوچکی هست که همیشه در نبود بابا مردانگی می کند! پسر است و تمام پا جای پای پدر میگذارد! حتی به تقلید از بابا شنا می رود و ورزش می کند! و من هرچه هم که سرگرمش میکنم تا خسته شود و بخوابد اما انگار اُبُهت مرد بودن رهایش نمی کند! و آخرشب حوالی ساعت یک بعد از قفل کردن تمام درو پنجره ها و کلید در مشت گره خورده اش به زور راضی می شود روی بازویم سرمست از امنیت خانه و مرد بودنش به خواب رود! خوشحال از این تجربه این حس شیرین...این نعمت و موهبت بزرگ...
29 دی 1393

بـــهــــــــــــــــداد من اول شد

بهداد اول شد هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا امروز میلاد پیام آور خوبی ها حضرت محمد(ص) و امام صادق (ع) بود و ما یه عیدی بزرگ گرفتیم تبریک به گل پسر نازم ایشالا تو تمام مراحل زندگیت اول باشی   امروز یعنی 26 دیماه 1393 درحالی که بهداد 1سال 4 ماه و 17 روز داشت با بابا روی کاغذ مثلا نوشتن اسم بهداد رو تمرین میکردن که پسرک  برای اولین بار اسم خودشو گفت : " بِ    داد  " ( تعداد نفرات شرکت کننده در جشنواره 122 نفره) اون جام پایین معرفی وب هم اولین افتخار و نشان نینی وبلاگی ماست که همیشه گوشه وبمون خواهد بود اینم جایزه ای که به شما تعلق گرفته : ن...
19 دی 1393

دیکشنری بهداد

نُــــــن : نون دادا : داداش بــــا : پا ماما : مامان بوآبوآ : بابا نانا : پریز برق آپ : آب اَ دا : علی دا : دایی دُ و : دوغ اوف : اوف اَت اَت : موقع تنبیه کردن دُ دَ : دو دو ( ماشین) عان عان : غان غان ( درحال رانندگی) پیف ( و دستشو جلو بینیش تکون میده) : پیف ( موقعی که پوشکشو باز میکنم ) یَه : یک دو : دو خخخ: وقتی یه مو میبینه ( چون یه بار یکی از موهای من با میوه رفته بود تو دهنشو کلی بدش اومد) حیف بعضی کلمات رو نمیشه تایپ کرد ولی خب شنیدنش خیلی کیف میده کلماتی مث بوس که پسرک یه جور بامزه میگتش .: آرام جانم✿ بــهـــــــــداد ✿ تا این لحظه ، 1 سال و 4 ماه و 9 روز سن دارد :....
18 دی 1393

کوتاه کردن موهات 2

سلام قندعسل تقریبا نیم ساعت پیش بالاخره با کمک دائی حسن موهاتو کوتاه کردیم...البته من قبلش بردمت آرایشگاه زنونه تا برات کوتاه کنن اما تو همین که قیچی و شونه رو تو دست خانوم آرایشگر دیدی پا گذاشتی به فرار بخصوص روپوش سفیدش تورو یاد دکترت انداخت (چون باهم کاردستی درست میکنیم قیچی رو میشناسی پسرک باهوش من و میدونی کارش چیه ) خلاصه ماهم امروز از حضور دایی استفاده کردیم و چون باهاش خیلی انس داری این کارو سپردیم به اون و هرچند بازم از اون گریه های بامزه و بدون اشکت راه انداختی اما خداروشکر خیلی قشنگ وایسادی تو وان حمومت و موهاتو کوتاه کردیم خیلی ناز شدی الانم یه دل سیر شیر خوردی و لالا بابا هی میره نیگات میکنه عاشق قیافه جدیدت شده میگه پس...
16 دی 1393

16 ماهگیت مبارک

سلام کاکلی... دقیقا ده دقیقه است بزور خوابوندمت( دو بامداد) بابا طفلک بیهوش شده دیگه ماشالا به این همه انرژی!!!! دوشبانه روز کامل تب داشتی تازه چندساعته قطع شده...اسهال هم شدی...یه ذره خونی بود تو یه بار دفعت... دارو بهت میدم...واقعا دیگه توانی برام نمونده دارم تموم تمــــــــــــــــــوم میشم به هیچ کاری نمیرسم... حال هیچکس و هیچ جارو هم ندارم... الانم تا با تو کشتی گرفتم تا بخوابی خواب از سرم پرید و احساس خلا میکنم... خدایا این روزهای منو نصیب همه منتظرا بکن اصلا به حرفم گوش نمیدی...خیلی سر به سرم میزاری ... یه نیمچه سریال میخام ببینم اینقد خاموش روشن میکنی تی وی رو پشیمون میشم... شاید افسرده شدم... اما هیچ حسی تو وجودم نمونده...
9 دی 1393

بیقراری های گل پسر+ سه تا مرواریدای جدید

مامانی مدتی بود که خیلی بیقراری و بداخلاقی میکردی هنوزم داری حتی چند وقت پیش که شب یلدا خونه ی آقاجونت بودیم با همه بداخلاقی میکردی و از بغل من جم نمیخوردی...بغل بابا و گاهی پیش مریم و مرجان هم دوست داشتی....تا دیروز عصر که برگشتیم و من بعد شام متوجه شدم یکی از مرواریدای خوشگل پایینیت سمت راست دهنت کنار دوتای پیشین جونه زده ولی بازم دیشب خیلی بدتر کردی و همش جیغ و گریه و دیگه منو کلافه کردی و تو بغل بابایی خوابیدی و امروز ظهر که بابا اومد درکمال تعجب دیدیم یکی از دندونای آسیابتم زده بیرون تو فک بالات سمت راست و دقیقا همون دندون هم تو فک بالا سمت چپ قلمبه شده و آماده بیرون زدن... مبارکت باشه گل پسرمممممممممممم حالا دیگه مطمئن شدم خداروشک...
3 دی 1393

15 ماه رویایی

  چند وقت پیشا من و بهداد یه مسابقه اینترنتی شرکت کردیم که عکسمون برنده شد و جایزه برامون یه دوربین عکاسی فرستادن که طبق قولمون من دادم به گل پسرم...بهداد هم عاشقشه پسرم عاشق کتاب هست از هر مدلی که بخایید بخصوص کتابای بابا...با یه وجد خاصی میشینه روشونو انگشت اشارشو میزاره روشونو میگه " توتوله " کتابخونه از دستش آسایش نداره مطمئنم یه روزی به جاهای بزرگی می رسی گل پسر دانشمند من الاهیییییییییییییییییی از بین اسباب بازیاش یه خرسی هست که خعلیییییییییییی دوسش داری جدیدنا شبا با ما مسواک میزنی و خیلی هم لذت میبری... البته مگه خوابت ببره که ولش کنی راستی دندونات 6 تاشدن 4 تا بالا 2 تاپایین خوش...
8 آذر 1393

وروجک

  گل پسرم وروجکم    عاشقتممممممممم در حال باز کردن در ماشین در حال هول دادن ماشین اینم یه بازی جدیده!انگشتتو میکنی تو سوراخ اون قفله و ادای گریه در میاری تا ما بیاییم درش بیاریم   اینجا هم رفتیم شهر بابایی و اونجا مادر برات آش دندونی درست کر دخیلی هم خوشمزه بود دستش درد نکنه   ساعت ها با این کامیون کوچولو مشغول میشی خعلیییییییییی دوسش داری اینم مواد آش نذری بود که مادرجون زحمتشو کشید       شیوه تربیتی نوین مامان کشف !!! از بس زیر قابلمه هارو خاموش میکنی مجبورم آبمیوه گیرو که ازش یه کم میترسی بذارم جلو گاز تا بهش دست نزنی و ...
3 آذر 1393