آرام جانم✿  بــهـــــــــداد ✿ آرام جانم✿ بــهـــــــــداد ✿ ، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره
زندگیم نیکدادزندگیم نیکداد، تا این لحظه: 4 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره

ღ رخ به رخ خورشید ღ

خدایاشکرت بخاطر عزیزانم

شیرین زبانی های پاییزی

بهداد :مامان بابا أ جاست؟ من:حمومه مامان جان بهداد ( درحالی که به سرعت به سمت حمام می رود) اینجاس؟ من:آره دیگه مامان بهداد محکم بر در حمام می کوبد و وقتی بابا میپرسه چیه جواب میده:پشت گیدنی دایی؟؟!!(پشت گردنی داری)!!! من  بابا  بهداد 🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍁🍂🍁 مدتیه گاهی که حوصله ام بکشه با بهداد یه خط درمیون قرآن و شعر تمرین میکنیم ،استقبال کرده ولی همکاری به ندرت!!!با خودم میگم لابد یاد نگرفته... بخاطر ور رفتنش با پریز برق عصبانی میشم، میفهمه و میاد سمتمو صورتمو بوس میکنه اما میبینه بوس کارساز نیست، به فکر چاره میفته و یهو بلند بلند شروع میکنه به خوندن:بسم الا رحما یحیم ، انا أتیناک کوثر، فصل کوثر،...
27 آذر 1394

خانم درخت زرد آلو

لاي لاي لاي لاي لاي .... گلكم لالا عزيز خونه ام، بهدادم لالا لاي لاي لاي لاي لاي ... به ظاهر قد كشيده اي ، اما در دل من همان طفل آرام و معصوم نه شهريور نود و دو هستي! اين روزها دوست داري برايت لاي لاي بخوانم تا بخوابي،قصه ي من درآورديه " خانم درخت زردآلو " را با دل و جان گوش مي دهي!و دوست داري بفهمي سرانجام زردآلوهايش چه مي شود،اما چون تو  آرام گرفته اي سرنوشت خانم درخت زردآلو و زردآلوهايش هم به ناكجاآباد ختم مي شود،و بازهم شبي ديگر و بازم خانم درخت زردآلو و يك قصه نا تمام! گاهي دلم براي مادرانه هايم تنگ مي شود، شيطنت ميكني ؛عصباني مي شوم گاهي جيغ مي كشيم از دست هم! شايد هم من به دل تو رفتار نمي كنم! اما هرچه هست ا...
20 خرداد 1394

کاش دنیا دست کودکان بود...

با پسرک قهر میکنم ... بازهم دارد کارخطرناک میکند! کم و زیاد کردن بخاری!!! مجبور شده ام قهر کنم تا کوتاه بیایید! میدانم تحمل دیدن اخم هایم را ندارد... هرچه ادا درمیاورد تا بخندم من محل نمیدهم چشم غره ای می روم که یعنی ناراحتم در حالی که چشم هایم را بسته ام صدای گام های پسرک را می شنوم که دوان دوان به سمت من می آید...و ناگاه با برخورد صورت لطیفش به لبهایم مجبور می شوم چشم هایم را باز کنم ...پسرک از من بوسه می خواهد بوسه می خواهد و می داند دل مادر نرم تر از این حرف هاست ... بوسش می کنم و با "قور قوری" مشغول می شود... با خودم می گویم کاش دنیا در دستان تو بود بهدادم... در دستان تو و هم سن و سالهایت... چه راحت آشتی می شوند این...
7 بهمن 1393

شعاع

دایره ی زندگی خاکی من رنگ دارد و نقش...بوی دارد و حس...حس خوب نوازش کودکی که به شعاع خورشید می ماند... که حتی پس از یک سال و اندی باورش همچنان سخت است...و شاید سخت تر از سخت.این منم یک مادر یک دلداده به توی کودک... این منم همبازی یک پسربچه ی قند و عسل... پناهگاه یک قلب کوچک و عاشق... من عاشق تو و تو عاشق من... تو شعاع شیرین دایره ی تقدیر من دلنشینی پسرک شیرین زبان من... وقتی متن تمام کتاب ها را در یک واژه ی " توتوله " خلاصه می کنی... وقتی که به کنکاش هستی می پردازی و مدام می پرسی : "چیه؟" و با من در بالکن خانه که قدم میزنی دزدکی توی کوچه را نگاه میکنی بلکه پیشی و بقول خودت " بیشی" را ببینی... اولین ...
17 آبان 1393

♡ مادرانه ♡ 2

هو هو هو...صدای همیشگی کولر...چه باد خنکی میوزد در جای جای خانه ما...و چقدر این روزهای تابستانی آلبالو گونه اند..."شیرین و آبدار و خنک"من این سوی خانه گردی گیری می کنم و پسرکی بازیگوش آن سوی خانه گردپاشی!نقطه به نقطه ی خانه مزین به نقش زیبای انگشتانش گشته است...آینه ها...میزها...تلوزیون...و من چقدر کیف میکنم از این همه نقش!از این همه حوصله پسرک برای به هم ریختن هرچیز مرتب! چقدر این روزها خانه به هم ریخته کیف می دهد...چقدر کیف می دهد یک آن کنترل تی وی زیر کابینت ها پیدا شود،چقدر کیف می دهد یک هفته تمام دوربین تلفن همراهم خراب شود آن هم به دلیل مورد علاقه بودن لثه های پسرک،چقدر کیف می دهد تمام جزوه های بابا را دریک چشم برهم زدن...
1 تير 1393

♡ مادرانه ♡1

"وقتی بچه داری می شوی اجازه می دهی تکه ای از قلبت برای همیشه در بیرون از سینه ات بتپد" نمی دانم این جمله را کجا دیدم در سالهای دور...راستش کمی برایم سخت بود باور معنای این چند واژه!!! اما امروز با وجود پسرکی شیرین اعتراف میکنم که چیز عجیبی است فرزند....آنجا که با یک گریه ی کوچکش قلبم به درد می آید...آنجا که با صدای نفسهای عمیقش در دل شب هراسان از خواب بیدار می شوم و او را در اغوش می کشم تا بویش دلم را آرام کند... آنجا که او سرگرم اسباب بازیهایش است و من سرگرم روزگار خوشم با او...آنجا که شیره ی جانم را گوارای وجودش میکنم و از نوازش دستانش برصورتم حظ میبرم... آنجا که او میخندد باتمام وجودش و من قند در دلم آب می شود! چیزعجی...
20 بهمن 1392
1