ღ رخ به رخ خورشید ღ

بهداد فرنی خوووووووووور شده       همه بگین ماشالااااااا بهداد در انتظار فرنی!!!!              فرنی رقیق شده با شیر مادر!!!!     نـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوش جــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــان   و بازم ژستای خوشمل و عجیب غریب خوابیدنات که من عاشقشونمــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ یا دوس داری دماغتو بچسبونی به یه چیزی و بخوابی   یا مث اینجا این عروسکو میزاری رو صورتت اینم یه عکس از چهار روزگی!!!   بهداد ما شیری...

سلام به همه دوستای عزیزم که تو دنیایی مجازی و سرد اینترنت از گرمای بودنشون واقعا لذت میبرم! این پستو گذاشتم تا توش بنویسم میخام کلا حال و هوای وبلاگو مث خونه تکونی هام تغییر بدم! قالب و بک گراندو و خیلی چیزای دیگه رو عوض کنم! در همین راستا از نظرات دوستای خوبم مث همیشه استقبال به عمل میاد... البته باید بگم متاسفانه بعضی از هم لینکی های عزیز که فقط اسمشون اینجاست و ما هرچی بهشون سرمیزنیم و عملا هیچ خبری از اونا نیست حذف خواهند شد چون اصلا خوشم از شلختگی وبلاگی نمیاد بنابراین اونایی که نیستن کلا چه بهتر که حذف بشن و صدالبته درست حدس زدین که چون سعی میکنم به دوستان همگی سر بزنم دوس دارم این سر زدن متقابل باشه نه اینکه فقط لینکدونی ها...

"وقتی بچه داری می شوی اجازه می دهی تکه ای از قلبت برای همیشه در بیرون از سینه ات بتپد" نمی دانم این جمله را کجا دیدم در سالهای دور...راستش کمی برایم سخت بود باور معنای این چند واژه!!! اما امروز با وجود پسرکی شیرین اعتراف میکنم که چیز عجیبی است فرزند....آنجا که با یک گریه ی کوچکش قلبم به درد می آید...آنجا که با صدای نفسهای عمیقش در دل شب هراسان از خواب بیدار می شوم و او را در اغوش می کشم تا بویش دلم را آرام کند... آنجا که او سرگرم اسباب بازیهایش است و من سرگرم روزگار خوشم با او...آنجا که شیره ی جانم را گوارای وجودش میکنم و از نوازش دستانش برصورتم حظ میبرم... آنجا که او میخندد باتمام وجودش و من قند در دلم آب می شود! چیزعجی...

اینم بهارنارنج خوشمزه مااااااا لطفا تا بار گذاری کامل صبر کنید.... و اسپیکرتونو هم روشن کنین... در این ویدیو جگرگوشه مان بهداد 5 ماه و هشت روز بیشتر سن نداره!! ماشاالله....   ...

این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست...   گفتم به هلال چرا قامتت خم است؟           آهی کشید و گفت ماه محرم است محرم همیشه یاد آور روزهای عزیزی برای من است...همیشه آرزویم این بود که روزی کودکم بیمه حسین و سلاله پاکش باشد... و اکنون آن روز فرا رسیده است... اینجا وقتی داشتم پرچمی رو که پارسال همین موقع برات گرفتیمو آماده میکردم تا بزنم به دیوار تا تونستی هی خودتو غلط دادی به سمتش...15/8/1392 اینم پیرهن مشکی پسرم که خیلی مدل "زینب" روش رو دوس دارم اینم من نمیدونم چه ژستی هست... 14/8/1392 یه روز صبح وقتی همسری داشت صبحونه میخورد منم که دیدم بهداد خوابه جلدی ...