آرام جانم✿  بــهـــــــــداد ✿ آرام جانم✿ بــهـــــــــداد ✿ ، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه سن داره
زندگیم نیکدادزندگیم نیکداد، تا این لحظه: 4 سال و 6 ماه و 14 روز سن داره

ღ رخ به رخ خورشید ღ

خدایاشکرت بخاطر عزیزانم

عضو جدید خانواده😍

سلام به همه دوستان خوبید خوشید البته گمون نکنم دیگه کسی اینجا بیاد  اینم عضو جدید خونواده داداشی بهداد 😍 نیکداد کوچولو 😍😍👦 خدایا شکرت  عکس مال بیست روزرگیه ولی ثبتش کردم برای یادگاری توی چهل روزگی نیکداد جانمان😍🙏 ...
5 آبان 1398

خرداد و سه سال و نه ماهگی

هرچی آرزوی خوبه مال تو خداروشکر که نینی وبلاگ ربات گذاشت برای به روز رسانی وبلاگ واقعا عالیه آدم راحتتر میتونه وبلاگشو به روز کنه کلی پسرکمون بزرگ و آقا شده مهد میره و یه عالمه دوست جدید پیدا کرده خدایا شکرت ...
5 خرداد 1396

سه سالگی

تولدت مبارک نازدونه شهریوری من، امسال بخاطر منتقل شدن کار بابا به تهران یه تولد کوچولو داشتیم خونه پدرمن،خوش گذشت ولی جای بابا خیلی خالی بود،ایشالا عمر بلند و پربرکت داشته باشی،ایشالا سرم خلوت شه یه پست خوب میذارم ...
9 شهريور 1395

طعم خوب افتخار

مبارک باشه قندعسلم🌹🌸🌼🌻🌹🌸🌼🌻 البته اینو از وبلاگ ترانه ها شرکت دادیم و بازم مث پارسال مقام آوردیو هرچند سوم اما خب بازهم منتخب داوران شد عکسمون😘😘😘😘 یه تشکر ویژه از بابایی هم که همیشه من و گل پسری رو حمایت میکنه در همه حال😘😘😘 عکستم که بزودی در مجله کودک سالم چاپ میشه و صدتومن وجه نقه جایزه این مسابقمون بود🙌🙌🙌🙌    آرام جانم بهداد تا این لحظه دو سال و چهار ماه و سیزده روز سن دارد ...
22 دی 1394

شیرین زبانی های پاییزی

بهداد :مامان بابا أ جاست؟ من:حمومه مامان جان بهداد ( درحالی که به سرعت به سمت حمام می رود) اینجاس؟ من:آره دیگه مامان بهداد محکم بر در حمام می کوبد و وقتی بابا میپرسه چیه جواب میده:پشت گیدنی دایی؟؟!!(پشت گردنی داری)!!! من  بابا  بهداد 🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍁🍂🍁 مدتیه گاهی که حوصله ام بکشه با بهداد یه خط درمیون قرآن و شعر تمرین میکنیم ،استقبال کرده ولی همکاری به ندرت!!!با خودم میگم لابد یاد نگرفته... بخاطر ور رفتنش با پریز برق عصبانی میشم، میفهمه و میاد سمتمو صورتمو بوس میکنه اما میبینه بوس کارساز نیست، به فکر چاره میفته و یهو بلند بلند شروع میکنه به خوندن:بسم الا رحما یحیم ، انا أتیناک کوثر، فصل کوثر،...
27 آذر 1394

قبل و بعد از دوسالگی

سلام دلبندکم، پسر کاکل زری مامان الان که میخام برات بنویسم واقعا نمیدونم از کجا شروع کنم از بس وبلاگتو گردوخاک گرفته،اما سعی میکنم هرچی به ذهنم رسید برات بنویسم... تقریبا از فروردین من دیگه نتونستم یه پست خوب بذارم... ایشالا تو این پست کارها و چیزایی که بلدیو مینویسمو تو پست بعدی عکساتو میزارم که زیادم شلوغ پلوغ نشه... روز هشتم تیرماه درست یه روز قبل بیست و دو ماهگی مجبورشدم از شیربگیرمت و خداروشکر خیلی راحت کنار اومدی و بجز دوتا شب که بیدار شدی برا آب دیگه اذیتی نکردی بعدش که تقریبا بیشتر تابستونو بابا رفت تهران بخاطر دوره هاش، و منو شما روزهای تنهایی بدی رو پشت سر گذاشتیم و تو اون روزعا من وقتی میدیدم حتی تو نون خریدن هم د...
13 آبان 1394

بزودی...

سلام,دوستان گلم حال ما خوبه و بزودی با پست باحال جشن تولد دوسالگی و عکسای تولد و اتلیه آپ میشویم فعلا منتظر عکسای آتلیه هستم پست تولد بنابه دلایلی که بعدن خودتون متوجه میشید رمزدار خواهد بود کسایی که رمز پست بعدیو میخوان این مطلب رو بپسندن,تا رمز براشون ارسال بشه  نظراتم بزودی تایید میشه ببخشید دیر شد پست بعدی مارو حتما ببینید ...
5 مهر 1394

شهریوری که به دلتنگی گذشت...

روزها بود روی تخت آبیش کم حرف شده بود...دیگر زیاد احساس سرما نمیکرد تا زیر پتویش گرم شود... غریب بود...و آماده رفتن و در واپسین غروب دلتنگ هفت شهریور برای همیشه رفت... رفت و تو بی تفاوت به رفتنش هنوزهم عکسش را نشانم می دهی و ننه صدایش میزنی! دلتنگ شده ایم...دلتنگ شده ام برای تمام کودکی هایم که با او دفن شد... با تمام لحظه شماریم برای 9 شهریور 1394 و بادبادک رنگی هایی که به انتخاب خودت برای تولدت خریدیم ... اما من 9 شهریور 94 درست در دومین سالگرد همان ساعتی که تو آمدی مادربزرگ مهربان و محجوبم را برای همیشه به خاک سپردم! این تطبیق امان از دلم برده است.خیال دلبستن به دنیایی که با نفسی می آید و با نفسی می رود چه معنی می تواند داشت...
12 شهريور 1394