16 ماهگیت مبارک
سلام کاکلی... دقیقا ده دقیقه است بزور خوابوندمت( دو بامداد)بابا طفلک بیهوش شده دیگه ماشالا به این همه انرژی!!!!
دوشبانه روز کامل تب داشتی تازه چندساعته قطع شده...اسهال هم شدی...یه ذره خونی بود تو یه بار دفعت...
دارو بهت میدم...واقعا دیگه توانی برام نمونده دارم تموم تمــــــــــــــــــوم میشمبه هیچ کاری نمیرسم... حال هیچکس و هیچ جارو هم ندارم... الانم تا با تو کشتی گرفتم تا بخوابی خواب از سرم پرید و احساس خلا میکنم...
خدایا این روزهای منو نصیب همه منتظرا بکناصلا به حرفم گوش نمیدی...خیلی سر به سرم میزاری ... یه نیمچه سریال میخام ببینم اینقد خاموش روشن میکنی تی وی رو پشیمون میشم...
شاید افسرده شدم... اما هیچ حسی تو وجودم نمونده
با وجود همه اینا خیلییییییییییییییییییی دوستت دارم...چون دو روزی که مریض بودی و یه کم کمتر وول میخوردی منو بابا فهمیدیم چقده دلمون به اون قلب کوچیکت دلبسته.... همیشه باش بهدادم... و آرامش خانه بمان....
چون خیلی خسته ام تولد 16 ماهگیتو نمیتونم حرفای خوشگل بنویسمو عکسای قشنگ بزارم
اما ایشالا که سالهای سال زنده باش گل پسر و من روزهای شیرین بالندگیتو به نظاره بشینم... و یه روزی اگه پسرت اینکارارو کرد گله نکنی چون چیزی که عوض داره گله نداره اینو طبق حرفایی میگم که خونواده پدریت راجع به شیطنتای بچگی بابا میزنن اما نقش من طفلی که یه بچه آروم بودم این وسط چیه الله اعلم
شاد باشی و سبـــــــــــــــز کودک 16 ماهه ی من
.: آرام جانم✿ بــهـــــــــداد ✿ تا این لحظه ، 1 سال و 4 ماه سن دارد :.
=====================================================
پ.ن:امروز صبح جواب آزمایش مدفوعتو بردم دکتر دید و گفت خداروشکـــــــــــــــر هیچ مشکلی نیست و سفیکسیمتو ادامه بدم تا 5 روز و بخاطر بیقراریات هم استامینوفن بدم....آخه دندونای آسیاب دارن درمیان بدجور بدخلقت کردن عزیزقلبم
جدیدنا من و شما باهم کادرستی درست میکنیم امروز 11دی 93 با هم خرس پو رو با استفاده از کاغذ رنگی درست کردیم و خیلی ذوقیدی براش و زدیم به دیوار اتاقت و من بهت گفتم بگو پو میگی " بـــو"
موقع نماز هی از سرو کولم بالا میری و مهر همش دستته و بمحض اینکه من خم میشم برا رکوع سریع مهر رو میدی دستم
تو آشپزخونه هم که همیشه باید تایمر اجاق فعال باشه! و تیک تیکشو بشنوی خخخخ بمحض اینکه من میرم میبندم تو باز میری میزاری رو تایمر !!!! گاهی یادم میره و نصف شبی یهو زنگ میزنه و بیدارمون میکنه
وقتی ظرف میشورم میری میگردی و اگه یه ظرفی یه جایی پیدا کنی میاری میدی دستم که بشورم خخخخخ
شاسی عکس عروسی منو بابا رو هروقت میبینی کلی ذوق میکنی و ماما گویان هی برا من بوس میفرستی
لباس چرکارو بامن میریزی تو لباسشویی و من پور میریزمو تنظیم میکنم شما هم دوشاخه رو میبری سمت پریز و بعدشم دکه on رو میزنی
هرشبم باید مسواک بزنی!!!! البته مسواک که چه عرض کنم اونقد جویدیش که هیچی از نمونده
موقعی پیپی میکنی خودت دست بکار میشی شلوارتو دراری!!! خخخخ و وقتی من میبرمت تو حموم و پوشکتو باز میکنم میگی :" پیــــــــــــــف " و می خندی
یه شبی که عمو محمد خونمون بود بعد شام دستاشو تکوند و از اون شب تو هی داری بعد خوردن غذا دستاتو میتکونی من میگم خدایا شکرت تو هم دستاتو میبری بالا و یه چیزی زمزمه میکنی
تا یه ذره کاغذی چیزی کف اتاق ببینی فورا منو پیدا میکنی و میای میزاریش کف دستم و میگی " دیا " ( بیا ) و گاهی هم دور از چشمم نوش جونش میکنی البته
اگه یه لحظه باز باشی و یهو جیش کنی کلی گریه میکنی بطوری که بزور آرومت میکنیم اینقد احساس خجالت میکنی زن عمو مستانه میگفت پسرا همه اینجورن و کلا از خیس کردن خودشون خجالت میکشن!