آرام جانم✿  بــهـــــــــداد ✿ آرام جانم✿ بــهـــــــــداد ✿ ، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره
زندگیم نیکدادزندگیم نیکداد، تا این لحظه: 4 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

ღ رخ به رخ خورشید ღ

خدایاشکرت بخاطر عزیزانم

نی نی نوشت...

سلاممممممممممممممممممممممممممم سلام به ماما و بابای ناز خودم... خوفید؟ خب من شیطون شدم دیگه اومدم اینجا یه پست براتون بذارم و سالگرد علوسیتونو که 4فروردینه رو تبلیک بگم... و اما کادو... خو من که هنو نمیشه بلم خلید ملید خودم نشستم تو یه جعبه و میخام اولین کسی باشم که بهتون کادو میده...اونم خودمو...امیدوارم نی نی خوفی براتون باشم امیدوارم روزای خوفی باهم داشته باشیمممممممممممممممممم بوسسسسسسسسسسسسسسسسس هزارتا بوس آلبالویی برا دو تاتون از طرف:نی نی گولو ...
30 اسفند 1391

عید همه مبارک

بوی سبزه بوی باران بوی خاک شاخه های شسته , باران خورده , پاک آسمان آبی و ابر سپید برگهای سبز بید عطر نرگس رقص باد نغمه شوق پرستوهای شاد خلوت گرم کبوترهای مست نرم نرمک میرسد اینک بهار خوشبحال روزگار خوشبحال دختر میخک که میخندد به ناز خوشبحال روزگار... "فریدون مشیری" دلبندم ،عزیز قلبم،نازَکم... امسال اولین هفته سین خونوادگی من و تو و بابایی گوشه هال پهن شده یه هفت سین قشنگ با سه تا سبزه بخاطر جاودانه ماندن تو و بابا که تنها دلخوشی های من هستین... آره دیگه تو شیطون بودی و نذاشتی ما یه عید دونفره داشته باشیم و جلدی پریدی این وسط و البته بخاطر این شیطنت ما خد...
29 اسفند 1391

نی نی گولوی 100روزه بالاخره سر به راه می شود...

سلام نی نی کوشولو و همه دوستای عزیزی که همیشه به من سر میزنن جونم براتون بگه نی نی جان ما فردا 100روزه میشود یعنی 100روزه که داره با مامان کشتی کج میگیره...خب دیگه بهشت که الکی نمیره زیر پامون خدایا شکرت من که راضیم... القصه نی نی از روزی که فهمیده رفتیم تو ماه چهارم دیگه از خرشیطون پیاده شده و فقط مواقعی که گشنشه ناسازگار میشه منم که مث پمپ بنزین یه سره بهش غذا میرسونم اشتهام بهترم شده البته...تهوعمم کمتر! دیگه اینکه معمولا موقعی یه کم کار میکنم تو خونه جنابش بیدار میشه و زیر دلم تند تند میتپه...و وقتی میشینم آروم تر میتپه...من که میدونم خودتی کلک خلاصه داریم حسابی به هم عادت میکنیم تازه بابا وقتی میبینه دارم باهات حرف میزن...
22 اسفند 1391

آخرین اخبار تا اطلاع ثانوی...

سلام به همه دوستای گلم و جوجه کوشولوی خودم بالاخره شد یکم اسفند(البته فردا)و ما هم میریم برا شنیدن جیک جیک این جوجه خان... البته ممکنه نیام و بنویسم چی شده چون از اونور یه راست میرم پیش مامانم چون با این اوضاع و احوال ما و کشتی کج هایی که جوجه خان با بنده راه انداختن واقعا دیگه نمیتونم دس تنها باشم... خلاصه این پستو گذاشتم که کسی نگران نشه البته بمحض اینکه برگردم حتما آپ میکنم اینم عکس لیمو ترش5سانت و 15گرمی من برا حسن ختام! ...
30 بهمن 1391

فسقلی من

سلام مامانی خوبی؟عزیزدلم...همه کسم منم بد نیستم اما زیادم خوب نیستم اومدم اینجا این پستو بذارم تا همه دوستام نگران نشن که نیستم و البته نگن بیوفام... ایشالا تهوعم خوب شه حسابی به همه سر میزنم ...
27 بهمن 1391

تولد بابا......

سلام باباییییییییییییییییی تولدت مبارک... الهی صدساله شی نه صدو بیست ساله شی نه صدوبیت سال کمه همیشه زنده باشی......... هورااااااااااااااااااااااااااااا امشب تولد بهترین بابای دنیاستتتتتتتتتتتت هورااااااااااااااااااااااااااااااا ...
22 بهمن 1391

چرا وبلاگمو دوس دارم...

نمی دونم این مسابقه داستانش چیه و کجا میخواد تموم شه ولی خوب منم دعوت شد م بهش فقط می دونم این یه مسابقه وبلاگی که باید توش توضیح بدیم چرا وبلاگمونو دوست داریم تنها شرط مسابقه هم دعوت کردن 3 تا از دوستامونه شعر من برای ناز دانه ام شعری که همان دقایق اولیه هبوط نازکم در من جان گرفت... تو آمدی ای جانم فدای نازهای تو... چشمم فرش میشود به زیر پاهای تو... نبض دلم طنین تو در وجود من است... آرام در دلم بمان و عشق شو ای لای لای من برای تو... اینجا خونه ی قصه ی نازک منه...اینکه میگم نازک بخاطر ناز بودن فسقلیه منه......
19 بهمن 1391

غیبت طولانی من...

به نام خالق نازک من... سلام به همه دوستای گلم....امیدوارم که حال یکی یکی تون خوب باشه ایشالا از اینکه همتون بیاد من حقیر بودین و فراموشم نکرین خیلی متشکرم ... و البته یه عذر خواهی بخاطر این غیبت طولانی... به دو دلیل نبودم یکی اینه بعد سفر بلافاصه رفتم خونه مادرم که شهرستانه چون حالم زیاد خوش نبود این چن روزم که برگشتم یه مشکلی برا نتمون پیش اومد و قطع بود...و متاسفانه نشد بیام بهتون خبر بدم... البته من هیچوقت نیومدم که نظراتو بخونم و برم سحررررررررر جونم پست پایین اگه دقت کنی نظرات بدون تایید من به نمایش درمیان عزیزم جونم براتون بگه یه هفته که سفر بودم بعدش رفتم آزمایش دادم عدد بتام 10000 بعدش اینکه هنوز نر...
12 بهمن 1391

برای مادرم...

این روزها بقول همسرم بیشتر یک کودک هستم تا یک همسر و یا احیانا یک مادر شاید حق با اوست! اما شایدم نه او مادر ش را بیاد ندارد...چون زود رفت.......اما اگر بود او هم با تمام مردانگی اش لحظاتی را به دامانش پناه میبرد... دست خودم هم نیست با این احوالات عجیب غریب این روزهایم بسیاری از اوقات دلم برایش تنگ میشود برای مادر م با اینکه اولین احساس مادر م نسبت به وجود من حالت تهوع بود اما... من عاشقانه دوستش دارممممممممممم و خدا را شکر که او هست تا من بغضهای کودکانه ام را به دامان گرمش پناه برم خدا را شکر بخاطر مادر م............ ...
12 دی 1391

توام بارونو دوس داری؟

بارونه قشنگیه فرزندم خوشگل خوشگل بابا عاشق بارونه میگه بارون روحمو شاد میکنه منم عاشق بارونم ... اما جای تو خیلی خالیه ...نیستی که همش دوس دارم شال و کلاه کنم برم زیر بارون اما خب نمیشه کههههههههه حالمم شکر خدا بهتره خیلی دلم برات تنگه کلافه ام اما بابا همش کنارمه و نمیذاره زیاد فک کنم وقتی بهش فک میکنم که چن ماه دیگه تو دلمی وحشتناک شاد میشم واییییییییییییییییییییییییی خدای من به بابا گفتم باید برام یه سبد بزرگ گل مریم بیاره بیمارستان اونم گفته چشمممممممممم راستی میخام برات یه بالشت درست کنم اما پیش هیشکی لو نمیدم که... برش میدارم تا موقعی که بیایی و بذارم زیر سر کوچولوت... فدات بشم الهییی...
12 آذر 1391