آرام جانم✿  بــهـــــــــداد ✿ آرام جانم✿ بــهـــــــــداد ✿ ، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره
زندگیم نیکدادزندگیم نیکداد، تا این لحظه: 4 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

ღ رخ به رخ خورشید ღ

خدایاشکرت بخاطر عزیزانم

شهریوری که به دلتنگی گذشت...

روزها بود روی تخت آبیش کم حرف شده بود...دیگر زیاد احساس سرما نمیکرد تا زیر پتویش گرم شود... غریب بود...و آماده رفتن و در واپسین غروب دلتنگ هفت شهریور برای همیشه رفت... رفت و تو بی تفاوت به رفتنش هنوزهم عکسش را نشانم می دهی و ننه صدایش میزنی! دلتنگ شده ایم...دلتنگ شده ام برای تمام کودکی هایم که با او دفن شد... با تمام لحظه شماریم برای 9 شهریور 1394 و بادبادک رنگی هایی که به انتخاب خودت برای تولدت خریدیم ... اما من 9 شهریور 94 درست در دومین سالگرد همان ساعتی که تو آمدی مادربزرگ مهربان و محجوبم را برای همیشه به خاک سپردم! این تطبیق امان از دلم برده است.خیال دلبستن به دنیایی که با نفسی می آید و با نفسی می رود چه معنی می تواند داشت...
12 شهريور 1394

سلام رفقاااا

سلام بچه ها .... فقط اومدم بگم من و پسرک خوبیم خداروشکر,,,سیستمم خراب شده و لب تاب هم ک دست جناب همسری هست و ایشونم ک مدتیه رفته تهران برا یه کاری....منو پسرک هم جای همگی خالی خوش و خرم د فاصله بین خونه خودم و منزل پدری مدام در رفت و امدیم,این مدت اتفاقای زیادی افتاده بهداد هم خیلی اقاتر و ماشالا شیرینتر شده همه عاشقش شدن....الان باگوشی وقتی کامنتای پر از محبتتونو دیدم مجبور شدم یه پست هول هول هولکی بزارم ایشالا سرفرصت خدمت میرسیم با جزییات این مدت. دوستتون داریم یاعلی ...
22 مرداد 1394

خانم درخت زرد آلو

لاي لاي لاي لاي لاي .... گلكم لالا عزيز خونه ام، بهدادم لالا لاي لاي لاي لاي لاي ... به ظاهر قد كشيده اي ، اما در دل من همان طفل آرام و معصوم نه شهريور نود و دو هستي! اين روزها دوست داري برايت لاي لاي بخوانم تا بخوابي،قصه ي من درآورديه " خانم درخت زردآلو " را با دل و جان گوش مي دهي!و دوست داري بفهمي سرانجام زردآلوهايش چه مي شود،اما چون تو  آرام گرفته اي سرنوشت خانم درخت زردآلو و زردآلوهايش هم به ناكجاآباد ختم مي شود،و بازهم شبي ديگر و بازم خانم درخت زردآلو و يك قصه نا تمام! گاهي دلم براي مادرانه هايم تنگ مي شود، شيطنت ميكني ؛عصباني مي شوم گاهي جيغ مي كشيم از دست هم! شايد هم من به دل تو رفتار نمي كنم! اما هرچه هست ا...
20 خرداد 1394

احوالات بيست ماهگي

سلام جوجوي من قندعسلم ... امروز باتمام خستگيم از سروكله زدن باهات تا خوابيدي اومدم تندتند پست بيست ماهگيتو بزارمو برم اين روزا ماشالا داري شيطون و شيطون تر ميشي فك نكنم سقف خاصي براي شيطنتات بشه متصور شد!ديگه برا خودت معروف شدي كه چقد شيطون بلايي! البته اين عكسه خيلي ژست يه پسر موقر و آروم گرفتيااا بيست ماهگي مبارك پسرك نازدانه من   *بيست وهشت فروردين عروسي عمو رسول بود و تو اولاش خيلييييييي خيلييييييي خوب بودي اما روزهاي بعدش هي ميچسبيدي به من! و ره آورده اين جشن حرفه اي شدنت تو رقص بود  الان ديگه برا خودت با يه ژست خاصي ميري رو انگشتا پاتو و د بيا قر ميدي و فيلمبردار عروسي هم چندتا صحنه بامزه ازت شكار ك...
22 ارديبهشت 1394

بی شعوری تا این حد !

واقعا متاسفم برات که اول صبحی دل یه مادرو شکوندی با این کار چیزی از ارزشها و محبت من و دوستان مجازیم به  " بهدادم " کم نمیشه و برعکس بیشترم میشه شما با اینکار فقط بیشعوری خودتو نشون دادی یادت باشه یه بچه هرچی هم که زشت باشه برای پدر و مادرش زیباترین موجود روی زمینه که نظرات پست و بی ارزش کسانی چون تو هیچ تاثیری روی عشق و علاقه شون نمیزاره! شما اینقد پستی که حتی جسارت یه آدرس از خودت گذاشتنو نداشتی تا من مستقیم جوابتو بدم و خاطر دوستانمو مکدر نکنم! فقط اینو بهت بگم دلمو شکوندی و من از خدا میخام دلتو بشکونه!!!! تا حال منو درک کنی و بفهمی از کجا خوردی من کما فی سابق وبلاگ پسرکم را بازهم عاشقانه خواهم نوشت و چرندیات ...
3 ارديبهشت 1394

پسرک نوزده ماهه

سلام بعد کلی تنبلی بالاخره امشب وقت شد وبتو آپ کنم.... سرمون خیلی شلوغه تنها دلیلشم شیطنتای شماست این دومین بهاری بود که تو پیشمون بودی نه فروردین نوزده ماهگیت تموم شد نوزده ماهگی مبارک دلبندم از شیطنتا و کارات بگم تا شاخ دربیاری بالاخره پروژه عظیم از پوشک گیرون با موفقیت به پایان رسید و پسرک من عملا در 18 ماه و نیمی با پوشک خداحافظی کرد و کلا تو خونه بازه و جیششو با اشاره به شلوارش و گفتن کلمه " جی " اعلام میکنه و دیگه مسیرای نزدیک و پارک که یکی دوساعتی بیرون باشیم پوشک نمیشی و البته تو پارک بخصوص خودتو میگیری و به محض اینکه برمیگردیم و من کلیدو تو در میچرخونم میگی : جی ! حتی تو عروسی مهدی پسرخاله من هم ...
22 فروردين 1394

یک و نیم سالگی

پسرک بزرگ شده است مرا مَیَه (maya) بابا را "بابی" و خودش را "به دا" صدا میزند، " گاب " کباب است و "گوجه " هم همان گوجه..."بودا" پرچم و ... شیرین زبانی هایی بیشتر سرمان شلوغ بود این مدت ... اما یک هفته تمام تب و لرز اسهال و استفراغ هم نتوانست شیطنتهای پسرک را رام کند! اما دل مرا تا توانست خورد کرد آن یک هفته لعنتی! گذشت و واکسن هجده ماهگی از راه رسید و بازهم تب و بازهم بیحالی های پسرک و بیقراری های دل من! یک شبانه روزکامل تب و لنگیدن پای چپ پسرک! گذشت و در نیمه شبی که پسرک خیال خواب نداشت باضربه ی ناگهانی کله اش بر دماغ این مادر خسته ، و استخوان بینی ام تَرَک برداشت... ...
17 اسفند 1393

تولدت مبارک....

امشب تولد همسری هستش ... ولی پدر پسری هر دو خوابن!!! دلم گرفت از این سوت و کوری! چقده برنامه داشتم براش ...سوپرایز... کادوی تولد ... شمع های روی راه پله. .. یه جشن باشکوه سه نفره !!!! اما یه اتفاقاتی همه چیو به هم ریخت ساده می نویسم مانند سادگی اولین دیدارمان،تولدت مبارک همسر عزیزم ایشالا خونواده کوچیکمون همیشه با غرور مردانه ات سبز و مانا باشه   .: آرام جانم✿ بــهـــــــــداد ✿ تا این لحظه ، 1 سال و 5 ماه و 13 روز سن دارد :. در دومین سالی که بهداد باهامون همسفر شده برات بهترین هارو آرزو دارم مهربانم     ...
22 بهمن 1393