یک و نیم سالگی
پسرک بزرگ شده است
مرا مَیَه (maya) بابا را "بابی" و خودش را "به دا" صدا میزند،
" گاب " کباب است و "گوجه " هم همان گوجه..."بودا" پرچم و ... شیرین زبانی هایی بیشتر
سرمان شلوغ بود این مدت ... اما یک هفته تمام تب و لرز اسهال و استفراغ هم نتوانست شیطنتهای پسرک را رام کند! اما دل مرا تا توانست خورد کرد آن یک هفته لعنتی!
گذشت و واکسن هجده ماهگی از راه رسید و بازهم تب و بازهم بیحالی های پسرک و بیقراری های دل من! یک شبانه روزکامل تب و لنگیدن پای چپ پسرک!
گذشت و در نیمه شبی که پسرک خیال خواب نداشت باضربه ی ناگهانی کله اش بر دماغ این مادر خسته ، و استخوان بینی ام تَرَک برداشت...
اکنون هم که سرماخوردگی...آن هم مادری و پسری!
اما گذشت درست مانند گذر این روزهای دلتنگ اسفندی...
زنده باشی پسرکم ، ثمره زندگی ما یک و نیم سالگیت مبارک هرچند با دنیایی تاخیر
این روزها پذیرای عید و خوش طعمی هایش شده ایم منو پسرک...سبزه و خانه تکانی و عشق!
ان شاالله که همیشه تنت سالم و لبت خندان و دلت خوش باشد نفسهای بیکران زندگی
.: آرام جانم✿ بــهـــــــــداد ✿ تا این لحظه ، 1 سال و 6 ماه و 10 روز سن دارد :.
19 اسفندماه 1393