آرام جانم✿  بــهـــــــــداد ✿ آرام جانم✿ بــهـــــــــداد ✿ ، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره
زندگیم نیکدادزندگیم نیکداد، تا این لحظه: 4 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

ღ رخ به رخ خورشید ღ

خدایاشکرت بخاطر عزیزانم

22 روز عاشقی...

1392/9/6 23:35
نویسنده : ✍ مری
386 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه دوستای مهربونم

 

الان که اینجام به زور بهدادو خوابوندمش...خداییش خیلی بازیگوشه ینی چشاش از بی خوابی مث پیاز قرمز میشه و هی تلاش میکنه باز نگهشون دارهماچ

امروز 22روز از عمر قندی من میگذره... و من در عاشقانه دوم زندگیم وقت سرخاروندن هم ندارمنیشخند

کارای با مزه ای میکنه مدام دستش تو موهاشه و یه دفه با صدای جیغ و گریش منو همسری رو متوجه خودش میکنه وقتی میریم میبینیم که موهاشو داره میکشه و جیغ میزنهقهقهه

علاقه زیادی داره وقتی پوشکشو باز میکنم بازم جیش کنه اونم از نوع فواره اینیشخنداما خب من دستم اومده وقتی لباشو غنچه میکنه سریع یه کهنه میندازم روش که نپاشه به درو دیوار...

خیلی هم دستو پاشو تکون میده بزور باید دو نفری پوشکش کنیم...

چه تو گهواره چه رو زمین خیلی سر میخوره به اطراف...مامانم میگه چون ویارش من ماهی خوردم اینجورهسوال

از کلاه هم بدش میادو چون هنوز هوا پیش ما گرمه مکافات داریم برا اینکه باد کولر مریضش نکنهابله

از سروصدا و نور اذیت نمیشه ینی خودم عمدن میخام اینجور بار بیاد اما با صدای عطسه همسری میزنه زیر گریهخنده

به شدت منو همسرم هلاک خوابیم...اما خدارو شکر انگار داره بهتر میشه جدیدن

پوشکا سایز نوزادی یه کم براش تنگ شده و این ینی بهداد میخاد توپولو شه ای جانمممممممممماچ

متاسفانه بهدادم یه کم زردی داشت موقع تولد اما من از بی تجربگی تحت تاثیر حرفای قدیمیا کم توجهی نمودم و به گفته اونا موندم تا خود بخود برطرف شه اما برطرف که نشد هیچ به درجه 18 و نیم رسید و ما مجبور شدیم گل پسرو دو شب یمارستان بستری کنیم... بعدن عکساشو میزارم...

تو بیمارستان چون هنوز بخیه های شکمم باز نشده بود هم من کلی اذیت شدم و هم پسرم که به زور زیر دستگاه فتوتراپی می موند... و من اونجا اولین بار برا پسرم کلی گریه کردم...نصیب هیشکی نشه ایشالا...

عمل خودمم خداروشکر عالی بود و من خیلی کم اذیت شدم... و خیلی زود تونستم کارامو خودم انجام بدم

دیگه اینکه تو روز دهم تولد گیره ناف بهداد جون افتاد و ما روز یازده تولد پسرمو ختنه کردیم که خداروشکر شش روز بعد حلقه ختنه اش هم افتاد و خوب خوب شد

مرسی از همه دوستانی که هی به ما سر میزنن و اینکه من متاسفانه نمیتونم برا بلاگفایی ها نظر بذارم بخصوص ثمره و رهای عزیزمماچ

اینارو محض پاسخ به کامنت یاسمن جون مامان علی کوچولو نوشتم تا بدونه من با وجود این شیطنتای ورجکمون میتونم به دوستان سر بزنم عایا؟؟؟؟؟؟ایشالا علی جون میادو اون موقع میبینی حق با منهاز خود راضی

خدایا بخاطر همه چی ازت ممنونم

دوستون دارم بوسسسسسسسس

* خواهشا مامانا زردی نینی هاتونو جدی بگیرین حتی کم هم بود مهتابی بزارین بالاسرشو بدنشو آرد جو بزنن...

 

31/شهریور/1392

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

غزاله
31 شهریور 92 21:07
عزیزم خدا حفظش کنه پسری مارو.ای جان که بازیگوشه ناسلامتی پسره ها....ایشالا همیشه سالم سالم باشه.ببوسش و بفشار از طرف من.
ثمره
31 شهریور 92 22:30
سلام مری جونم خوبی عزیزم تبریک میگم ایشالله درکنارهم بهترینهارو بگذرونید. بووووووووووس برای بهداد عزیزم
رها
1 مهر 92 0:04
سلام مامانی و بهداد عزیزم مری جون کلی ذوق کردم نوشته هات رو خوندم,آلهی قربون بهداد عزیزم برم که از صدای عطسه میترسه عکس جدید ازش نمیذاری؟؟ بابا ما گناه داریماااا
مامان ازاده
1 مهر 92 16:00
آخی عزیزم خیلی سخته آدم نی نی کوچولوشو اینطوری ببینه-خدا رو شکر که خوب شده-ختنه کردنش مبارک باشه-ایشالا دومادیش-مری جون واسه منم دعا کن-راستی سزارین درد داشت؟
مامان ازاده
2 مهر 92 15:18
دعا کن منم اذیت نشم-نمیدونم بی حسی بهتره یا بی هوشی-هر کس یه چیزی میگه
مامان توت فرتگی
3 مهر 92 18:53
عزیزم دلخور نشو با وجود اینهمه مشغله حق داری دیر به دیر بیای دوستت دارم
مرمر(مامی کسرا)
4 مهر 92 17:12
واااااااای عزیزم چقدر بامزست این بهداد کوچولو...کسرا هم وقتی نی نی بود همین کارا رو میکرد..همیشه موهاشو میکشید بعدشم میزد زیر گریه...یه بار من اومدم بالا تو اتاق خودم یه دفعه صدای گریشو شنیدم از پله چهارم پریدم پایین آخه بدجوری گریه میکرد فکر کردم ماری عقربی چیزی نیشش زده..دیدم موهاش تو دستشه و گریه میکنه...الان که دیدم نوشتی کلی خندیدم ...... بهداد جونو از طرف من ببوس...در ضمن قدر این لحظات رو بدون وقتی همسن کسرا شد اونوقت میدونی بیخوابی و شیطونی یعنی چی؟؟