3ماهگی و آتلیه مامان!
سلام به همه دوستای گلم و شیرین عسلک زندگیم آقا بهداد...
باورم نمیشه 90 روز از هم آغوشی منو تو میگذره بهارنارنجم...خداروشکر...که تنت سالمه و لبت خندون
تو این پست یه سری عکسای بامزه ازت گرفتیم که گذاشتمشون...
سه ماهگیت مبارک جیگرم
بابا اسم این ژستتو گذاشته موتورسوار!!!
اینجام جیگرم تو لباس مشکی محرمشه...من برات نذر کردم هرسال اگه عمری باشه تنت کنم
اینجا هم تومسیر که رفتیم شهر بابایی و اولین تاسوعا و عاشورای زندگیتو اونجا بودیم...چقدم خوب خوابیدی و مامانو اذیت نکردی
بعععععععععععله اینم نینی کوچولوی عمه جون که 50 روز از شما کوچیکتره
در سن 59 روزگی سایز پوشکات از دو به سه تغییر پیدا کرد ایشالا همینطور توپول خوردنی شی
گل پسری در ساک بیمارستان
اولین غلت زندگیت البته با کمک مامان در سن 82 روزگی
اینم گل پسر و عروسک مورد علاقه مامان
فرشته کوچک خانه ما تنها دارایی زندگیمان...زنده باشی
بهداده هاااااااااا از دست تو مامان منو دخمل کردی
دخملونه
بععععله این درسته آقای داماد...
ایشالا ببینم دامادیتو و ثمره تو بخورم مامانی
هرچند با پستونک و شیشه و بقول بابا کلا با هرچی غیر میمی اوق میزنی اما اینجا برای اولینبار در سن 88 روزگی دندون گیرتو گازگازی کردی
اولش با کمک مامان
اینجام مستقل مستقل...حسابی هم خوشت ازش اومده و همون شب تو دستت نگهش داشتیو باهاش خوابیدی
اینم نفس نفس زندگیم وقتی خسته میشه و تو آتلیه مامان خوابش میگیره
خسته نباشی آفرین بخاطر همکاریهات مامانی
کارای جدیدت:
اقون قان و قون میکنی...اووووووووو اووووووو و خیلی صداهای دیگه که با هیچ کلمه ای نمیشه راجع بهشون حرف زد!
چشت همش میچرخه تا یکیو ببینی و جیغ بزنی که ینی بغلم کن خخخخخ
دوس داری واست صدا دراریم تا جواب بدی...
باصدای بلند جیغ میزنی و دوتادستاتو قلاب میکنی و میخای باهم بکنیش تو دهنت!!!
وقتی لباس بیرون برات میپوشم خیلی آرومی بقول بابا توهم مث من عاشق دَ دَری انگار...اما همچنان از کلاه بیزاری...
تقریبا اسمتو میدونی و شرطی شدی وقتی میگیم بهداد همش سرتو میچرخونی
وقتی میاریمت تو هال فقط آشپزخونه رو نیگا میکنی انگار میدونی محل کار مامان اونجاست
شبا ساعت ده میخابی و ساعت 2 یکبار و ساعت 6 هم یکبار برا شیر پامیشی....
خداروهزارانمرتبه شکر که نه دلدرد داری نه نفخ و نه هیچ مشکل دیگه ای...
البته یه چیز هست که مامان خواب آلودو اذیت میکنه یه کم...اونم اینکه ساعت 6صبح اجابت مزاج داری و با سروصدا مارو هم بیدار میکینی البته بابایی از این موضوع خیلی خوشحاله چون بقول خودش سحر خیزی... والبته با هم صبحانه میل می نماییم به ناچار و بعدش بابا میره سرکار و شما هم لالا
خوابت خیلی خوب شه و منم دلی از عزا درمیارمو هروقت خوابی کنارت می خوابم...
دوستت دارم بهار نارنجم خدایا بهدادمو تا همیشه صحیح و سالم در پناه خودت بگیر...
و لذت این شبها نخوابیدن های شیرین رو به همه دوستای عزیزم عطا کن...
چهارشنبه ششم آذرماه 1392