4ماهگی و ملکه برفی...
من ملکه ی سردترین فصل سالم...ملکه ای خوشبخت که در سردترین ماه سال گرمترین و دوس داشتنی ترین وجود در دلش جوانه زد...نفس کوچولویی به نام بهداد...
این ماه رو خیلی دوس دارم چون پارسال 16 دی 1391 ساعت 11:20شب بود که فهمیدیم تو اومدی بهارنارنج
این عکس برا چن روزگیته مامان که از لب تاپ خاله اسما برش داشتم..
بهداد و شب یلدا...
سلام به نازدونه من و همه اهالی اینجا
خدا میدونه موقع دراومدن دندون چه زجری میکشین مامان...که حتی به انگشت مامان هم رحم نمیکنی
حالا چرخش به سمت دیگه...
اینورم گاز گاز کنم
و در آخر سر بعد یه آواز خوندن غمگین ه ه ه ه...خوابت میگیره!
و فردا روز از نو روزی از نو...و البته با شست دست خودت
ای خدا...چجوری اینارو گاز گازی کنم؟؟؟؟؟؟؟؟
مامان تو نظری نداری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
باشه پس خودم تصمیم میگیرم....
حملهههههههههههه
حساب همه رو میرسه پسرم خخخخ
و خرگوش بخت برگشته از همه هم لذیذتره انگار...چون به راحتی میتونه گوشاشو گازگاز کنه...
اینم از هنر مامان تو شب یلدا (انار لقمه ای)
اینم از امیرمحمد که ازم قول گرفت عکستونو بندازم تو کامپیوتر خخخخ
امیرمحمد خیلی دوست داره و همش داداش صدات میزنه... اما امان از بوسه های آبدارش رو صورت تو پسرم
مرجان پویا و امیرضا
این عکستم به افتخار خاله اسما که خواستیم براش ام ام اس کنیم اما فهمیدیم گوشیشو دزدیدن
اینجا میزاریم تا ببینه
آماده و سرحال برای زدن واکسن 4ماهگی
یه خواب عمیق بعد واکسن...الهی مامان بمیره از قرمزی پلکات میشه فهمید چقد گریه کردی
لباساتو در نیوردم چون دلم نیومد از خواب بیدار شی...
گل پسر مامان روز 4شنبه 11 دی 1392 اولین برف زمستانی رو شما هم تو اولین سال زندگیت دیدی و همون روز هم واکسن 4ماهگیتو زدی...هرچند دردت نداشت و من طبق معمول کارم به کمپرس نکشید اما دو شب پشت سرهم تب کردی و منم همش بالای سرت تبتو چک کردم...خداروشکر که زودی خوب شدی...ماشالا در پایان 4ماهگی وزنت 7600بود و قدت 67 که بهداشت گفتش قدت هزار ماشالا بلنده این روزا همش داری سعی میکنی از زمین بلندشی کمرتو یه حالت خاصی میاری بالا و خودتو پرت میدی سمت ما...
دیگه قشنگ میدونی اسمت بهداده و تاصدات میزنیم برمیگردی سمت صدا..قهقه های بلند سرمیدی و خداروشکر با هیشکی احساس غریبگی نمیکنی اما خب یه تعلق خاطر خاصی به مامان داری نفس کوچولوی من
ریز ریز از خودت صداهای مختلف درمیاری.. و گاها موقع خواب آواز ه ه ه ه سر میدی...
هنوزم پسر آرومی هستی اما دیگه دوس نداری رو زمین باشی و از اینکه من تو خونه بگردونمتو اشیای مختلفو بهت نشون بدم لذت میبری اینو از ذوق کردنات میشه فهمید...
راسی عاشق آینه هستی و یه طرز خاص خودتو توش نگاه میکنی
تا از خواب بیدار میشی فورا سرتو برمیگردونی سمت کامپیوتر...و من کشف کردم که شرطی شدی بابایی رو اونجا ببینی پسرک باهوشم
راسی خودمم خیلی تنبل شدم گاهی شدیدن عصبانی میشم سرخودم.... هر روز فک میکنم یه عالمه کار دارم و هر روز هم فک میکنم هیچکدومش انجام نشده...معمولا هم خونمون بازار شامهخدا بداد دوقلو دارها برسه خخخخ
راسی بابا 22 همین ماه جلسه دفاع پایان نامشه ایشالا که همه چی به خوبی پیش بره هرچند منو شما بخاطر شرایطمون نمیشه بریم
تولد 4ماهگیتم مبارک بهارنارنجمهرچند باتاخیر شد...اما خب ماشالا از شیطنتای تو من دیگه کمتر فرصت میکنم بیام اینجا...الانم توی یه خواب نازی که من اومدمو برات نوشتم...
دوستت دارم کاکل پسرم شاه پسرناز مامان...
دوشنبه16 دی 1392/ مامان مریم
پ.ن: کیفیت عکسا بخاطر اینکه بهداد دیگه نمیذاره به راحتی ازش عکس بگیرم هی داره بدتر میشه...چه کنم؟
بعدا نوشت: دقیقا در شب 16 دی 1392 یعنی همزمان با یکسالگی دوخطه شدن بی بی چک پسرک بطور خود جوش دمر شد! بدون اینکه کسی کمکش کنه و دیگه هرروز داره تمرین میکنه این حرکتو!!! خیلی هم ذوقیده جیگرم...تقارن این دوتا تاریخ خیلی برامون جالب و بیاد موندنیه!!!