یک مرد تکرار نشدنی...
چه زیباست عشق را وصال سر رسیدن
شبانه قناری شدن
در آغوش هم آرمیدن...
بچه که بودم همش فک میکردم بزرگتر از بابای من بابای دیگه ای نیست...اونقد مهربون و باسخاوت که گاهی واقعا خودمم از مهربونیاش خسته میشدم...
وقتی ازدواج کردم دیدم نه به غیر پدرم من تونستم یه مرد دیگه ای هم پیدا کنم که مهربانی چشمان و گرمای آغوشش و قوت بازوانش را در حد پرستش دوست دارم...
مادر که شدم دیدم یه موجود کوچولویی اومده تو دلم که باید به گونه ای او را پرورش دهم تا باز هم احساس کنم مردان واقعی همیشه تکرار میشوند...
و اکنون دیدم ته همه ی اینها باید یه کسی باشه که من بتونم درک کنم مردان واقعی همیشه هستند...
و تنها کسی که این جا می تونست به سوالم پاسخ بده کسی نبود جز خدای مهربانمممممممم
خدایا ازت ممنونم بخاطر وجود مهربان پدرم...بودن همراه و مونس تنهایی هایم همسرم...و بخاطر پسرکوچولویی که قراره مردش کنمو بزارم این عاشقانه ی مرد بودن ادامه پیدا کند...
پدر عزیزم...همسر مهربان...و پسر شیطون بلای من روزتون مبارککککککککککککککککک
اضافه نوشت: اون شعر بالا رو در روز عقدمون تو مسیری که اولین بار منو همسری دونفره با هم رفتیم سرودم...
آخه به سال قمری امروز 13 رجب سالروز ولادت حضرت امیر(ع) منو همسرم وارد سومین سال از روزهای عسلی با هم بودنمان شدیم...
سالگرد عقدمون مبارک همسر عزیزم