آرام جانم✿  بــهـــــــــداد ✿ آرام جانم✿ بــهـــــــــداد ✿ ، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره
زندگیم نیکدادزندگیم نیکداد، تا این لحظه: 4 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره

ღ رخ به رخ خورشید ღ

خدایاشکرت بخاطر عزیزانم

احوالات بيست ماهگي

1394/2/22 14:19
نویسنده : ✍ مری
945 بازدید
اشتراک گذاری

سلام جوجوي من قندعسلم ...بوس

امروز باتمام خستگيم از سروكله زدن باهات تا خوابيدي اومدم تندتند پست بيست ماهگيتو بزارمو برمخندونکاين روزا ماشالا داري شيطون و شيطون تر ميشي فك نكنم سقف خاصي براي شيطنتات بشه متصور شد!ديگه برا خودت معروف شدي كه چقد شيطون بلايي!

البته اين عكسه خيلي ژست يه پسر موقر و آروم گرفتياااچشمک

بيست ماهگي مبارك پسرك نازدانه منبوس

 

*بيست وهشت فروردين عروسي عمو رسول بود و تو اولاش خيلييييييي خيلييييييي خوب بودي اما روزهاي بعدش هي ميچسبيدي به من! و ره آورده اين جشن حرفه اي شدنت تو رقص بود  الان ديگه برا خودت با يه ژست خاصي ميري رو انگشتا پاتو و د بيا قر ميدي و فيلمبردار عروسي هم چندتا صحنه بامزه ازت شكار كردبغل

*بعد عروسي و پاگشاي عمو رسول و زن عمو به اتفاق خونواده بابايي رفتيم بروجرد خونه ديدني عمو...و شما اونجا يه كاري كردي كه قلبمو آوردي تو دهنم ...رفته بودي تو تراسشون و رو منقل و چهارپايه كه بري رو لبه تراس و برا خودت دو دو ( ماشين) تماشا كني! كه خدا رحم كرده بود و عمو محمد ميبينتت و ميگيرتت!الانم بهش فك ميكنم تموم بدنم مور مور ميشه اونم از طبقه پنج!!! خلاصه بخير گذشتخستهبماند كه اونجا چقده آتيش سوزوندي برا خودت!

*دو سه روز بعد ليوان از رو آبچكان از دست بابا افتاد و خورد به سينك و شكستو دستش بريد و متاسفانه سه تا تاندون از دستش پاره شد و كارش به عمل كشيدخطاو يازده تا بخيه خوردغمگین

*چندشب پيشم كه خاله مرضيه و پدرجون خونمون بودن، بابا رفت تو تراس رفتي دنبالش و طبق عادت هميشگيت رفتي پشت در و انگشتتو گذاشتي كنار لولاي در و تا بابا درو باز كرد دستتو گذاشتي لاي در و بابا هم كه متوجه تو از پشت پرده نبود درو فشار داد كه ببنده و جيغت تا آسمون رفت همه مث فيوز از جامون پريديم و انگشت وسطي دست چپت بدجور ضرب ديد و ديروز بردم عكس گرفتم كه گفت ترك برداشته و بايد گچ بگيريخطا ولي اوني كه گچ ميگرفت راي منو زد كه گچ بگيريم گفت كل دستتو بايد دوهفته گچ بگيريم و اينجوري بقيه انگشتات هم از كار ميفتن و بايد بري فيزيوتراپي بعدش!نظرش اين بود كه انگشتت ورم داره و يه كم بگذره بهتر ميتوني تكونش بدي! اميدوارم خوب شه چون هرچي با خودم ور ميرم نميتونم ببريم گچ بگيرن مطمئنم تحمل دو هفته دسته بسته رو نداري!گریه

*منم حالم گرفتس هم بخاطر بابايي ، هم تو ، هم باباي خودم! كه امروز عمل داره سکوت

از لغات جديدتم بنويسم:

گاب: كباب و آب

ميا : بيا

ميما : محمد (خطاب به عمو محمد)خنده

بي : پياز

مه : ماه

مَ : مو

ژيهله : ژله

و .....

تا چهار بلدي بشماري البته اينو تو نوزده ماهگيتم كامل بلد بودي ولي الان ميدوني واحد شمارشه و براي پله و شمردن لگوهات ازش استفاده ميكنيتشویق

در تاريخ 11 ارديبهشت بصورت خود جوش شرو كردي به پشتك زدن و خونه عمورسول كلي بازار گرمي كرديمحبت

تا يه سوييچ دستت مياد ميبري ميندازي به چرخ ماشيناي بازي خودتچشمک

عمه عاطفه هم ديونت كرده از بس تو واتساب برات صداي پيشي ميفرسته اينقد ذوق ميكني و گوشي منو ديگه بهم نميديخندونک

راستي يه مسابقه هم برنده شدي كه جايزه اش چاپ عكسته رو شاسيراضی

 

دوستت دارم كوشولوي ناز منبوسبوسبوس

.: آرام جانم✿ بــهـــــــــداد ✿ تا این لحظه ، 1 سال و 8 ماه و 13 روز سن دارد :.

 

پسندها (4)

نظرات (6)

مامان زری
24 اردیبهشت 94 2:24
عزیز دل دوست داشتنی
✍ مری
پاسخ
مامان زهره
25 اردیبهشت 94 20:20
سلام بهداد خوشگلم چه تیپی زدی خیلی خوردنی شدی دوستت دارم گلم
✍ مری
پاسخ
سلام ممنونم دوستم
ثمره
30 اردیبهشت 94 17:08
بیستمین ماهگردت مارک عزیزم
✍ مری
پاسخ
مرسي ثمره عزيزم
مامی مرمر
2 خرداد 94 12:35
ای جانم چه ژستی...وای خدا چه خوشتیپه پسرمون...
✍ مری
پاسخ
مرسي مرمر جان
مامی مرمر
2 خرداد 94 12:36
ما هم بعد از مدتها آپ کردیم..خوشحال میشم سر بزنید..
✍ مری
پاسخ
حتمااا
·٠•●♥ مامان آنی ♥●•٠·˙
23 خرداد 94 22:16
مرد کوچولو چقدر تو دلبری اخه . بوووووس خاله جون
✍ مری
پاسخ
فدات خاله جون