کاش دنیا دست کودکان بود...
با پسرک قهر میکنم ... بازهم دارد کارخطرناک میکند! کم و زیاد کردن بخاری!!! مجبور شده ام قهر کنم تا کوتاه بیایید! میدانم تحمل دیدن اخم هایم را ندارد... هرچه ادا درمیاورد تا بخندم من محل نمیدهم چشم غره ای می روم که یعنی ناراحتم در حالی که چشم هایم را بسته ام صدای گام های پسرک را می شنوم که دوان دوان به سمت من می آید...و ناگاه با برخورد صورت لطیفش به لبهایم مجبور می شوم چشم هایم را باز کنم ...پسرک از من بوسه می خواهدبوسه می خواهد و می داند دل مادر نرم تر از این حرف هاست ...
بوسش می کنم و با "قور قوری" مشغول می شود...
با خودم می گویم کاش دنیا در دستان تو بود بهدادم... در دستان تو و هم سن و سالهایت...
چه راحت آشتی می شوند این غنچه های رز ...
و چه زود به جبران ناراحتی مادر قیام می کنند...
کاش رابطه ما بزرگترها هم با خدایمان مانند رابطه تو با من بود بهار نارنجم...