پاییزی که شیرین است
1
ناهار خوراک لوبیا گذاشته ام... قبل از اینکه ادویه و رب بزنم؛ برای پسرک مقداری در بشقاب میریزم و می نشانمش کف آشپزخانه نزدیک خودم تا با نظارت خودم نوش کند...و مشغول شستن ظرفهای صبحانه می شوم
بعد از چند دقیقه
بهداد : ما ما ما ... و درحالی که لباسم را می کشد از من می خواهد که بنشینم...
دستهایم را می شویم و نزدیکش دو زانو می نشینم
من: چیه ماما؟
انگشت شست و اشاره اش را به هم چسبانده و به من نشان می دهد و نزدیک دهانم می آورد میدانم چه می خواهد
دهانم را باز میکنم و چشمانم را می بندم تا لذت این لحظه ی ناب را با تمام وجودم حس کنم و یکباره طعم دانه ی لوبیای له شه لای انگشتان پسرک خنده ام را تا آسمان می برد پسرک هم سرخوش از خندادن مادر می خندد
*************************************************************************
2
بابا فوتبال می بیند دربی استقلال و پرسپولیس...و من در اتاق و سیر در دنیای مجازی
پسرک یک آن غیبش می زند...و من به خیال بابا و بابا به خیال من، خیالمان جمع است که پسرک کاری نمی کند اما مگر می شود لحظه ای چشم ازش برداشت!
با دیدن دویدن بابا به سمت آشپزخانه من هم از جایم میپرم مث فیوز...
پسرک روی میز ناهار خوری !!! دقیقا آن وسط مشغول میل کردن ماکارونی است که من برای عصرانه اش تدارک دیده ام!!
**************************************************************************
3
دائی جان پسرک نوحه ای از آهنگران با گوشی اش پخش می کند... ریتمش را دوست دارم " من حسینم زاده ی پیغمبرم..." پسرک آن سوتر چیزی نامفهوم زمزمه می کند و با حالتی غمگین بر سینه می کوبد
**************************************************************************
4
می روم توی اتاق خواب... پسرک به دنبال من...در را می بندم که نیایید چیزی بشکند...پسرک ادای گریه در می آورد... بابا از توی هال صدایش می زند در بزن بهداد تا مامان در رو باز کنه...
بهداد در می زند
من: کیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــه؟
بهداد: " جیـــــــــزه"
من و بابا
بهداد
***************************************************************************
پسرک تا الان 4 عدد مروارید سفید در دهان دارد که البت تا به تا سر زده اند!!!!
آرام جانم✿ بــهـــــــــداد ✿ تا این لحظه ، 1 سال و 2 ماه و 23 روز سن دارد :.