آرام جانم✿  بــهـــــــــداد ✿ آرام جانم✿ بــهـــــــــداد ✿ ، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره
زندگیم نیکدادزندگیم نیکداد، تا این لحظه: 4 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره

ღ رخ به رخ خورشید ღ

خدایاشکرت بخاطر عزیزانم

♡ مادرانه ♡ 2

1393/4/1 17:23
نویسنده : ✍ مری
590 بازدید
اشتراک گذاری

هو هو هو...صدای همیشگی کولر...چه باد خنکی میوزد در جای جای خانه ما...و چقدر این روزهای تابستانی آلبالو گونه اند..."شیرین و آبدار و خنک"من این سوی خانه گردی گیری می کنم و پسرکی بازیگوش آن سوی خانه گردپاشی!نقطه به نقطه ی خانه مزین به نقش زیبای انگشتانش گشته است...آینه ها...میزها...تلوزیون...و من چقدر کیف میکنم از این همه نقش!از این همه حوصله پسرک برای به هم ریختن هرچیز مرتب!

چقدر این روزها خانه به هم ریخته کیف می دهد...چقدر کیف می دهد یک آن کنترل تی وی زیر کابینت ها پیدا شود،چقدر کیف می دهد یک هفته تمام دوربین تلفن همراهم خراب شود آن هم به دلیل مورد علاقه بودن لثه های پسرک،چقدر کیف می دهد تمام جزوه های بابا را دریک چشم برهم زدن نیست و نابود کردن،چقدر کیف می دهد نخ  کاموا را بجای ماکارانی در دهن انباشتن!!!!وچقدر کیفتر می دهد که موقع خرابکاری سکوتی خانه را می رباید و من ماجراجویی های پسرک بازیگوش را کشف میکنم....

هوا گرم گرم است و پسرک هم انگار عاشق گرماست که مدام از من آغوش طلب می کند!خرامان خرامان به من نزدیک می شود روی پاهایم قرار می گیرد...دست روی شانه ام و سپس درگردنم می اندازد وقتی مطمئن میشود مادرانه در آغوش گرفته امش صورتم را میان دو دست کوچکش می گیرد و یک آن تمام صورتم را غرق در نوازش لبهایش می کند بوس و بوس وبوس است که بین منو و او رد و بدل می شود...تمام صورتم غرق در بوسهای آبدارش می شود...گاهی حتی درصورتم خون مردگی ایجاد می شود از بس که مرا دوست دارد این پسرک!

بگذار هوا هرچه میخاد داغ شود این روزها...من درخنکای نفسهای بهاری پسرشهریوری ام حس زنده بودن میکنم...حس خوب بهشت در دلم دارم...امروز اولین روز از فصل من وتوست پسر تابستانی و شیرین من!از خدای مهربانم بابت این روزهای پراز محبت و دلگرمی بسیار ممنونم...بابت تمام خوب بودنهای تو و بابا...چقدر مادری آرامم من و چقدر مبهوت لحظه به لحظه ی این روزهای عاشقانه خانمان هستم...چقدر خوب است که بی منت یکدیگر را دوست داریم و بی بدیل دل هم را غرق در محبت و مهربانی می کنیم...و من چقدر این روزها خوشحالم که تماما حس مادری دارم و دلم نه از رنجش تو که از رنجش تمام کودکان سرزمینم می شکند و غم برقلبم می نشیند...چقدر نازدارد پسرک دلربای من...چقدر لوس می شود در آغوشم در تمام لحظات و این لحظه!و من بازهم در امتداد مهربانی ها از تو فرزند محبوبم می خواهم تا همیشه مهربان و باسخاوت باشی...و همچون خالقت مهربان بی منت باشی...آمین

.: آرام جانم✿ بــهـــــــــداد ✿ تا این لحظه ، 9 ماه و 23 روز سن دارد

دوستت دارم ثمره ی بابرکت تابستانی زندگی ما

مامان مریم/1تیرماه/1393

پسندها (6)

نظرات (9)

مامان آینده
1 تیر 93 18:08
عزیزم خدا بهت ببخشه این پسر ناز و گلتو واقعا کیف میده همه این ها... به حق مولا علی (ع) همیشه شاد و خوشبخت باشید
✍ مری
پاسخ
ممنونم از دعای بسیــــــــــــــــار زیبات دوستم.ایشالا شماهم بزودی زودی این لحظاتو تجربه کنی
مامان زری
1 تیر 93 19:53
ای جان.مریم بانو شما چقدر با احساس می نویسی،اونقدر با احساس بود که رفتم فاطمه رو از توی گهواره اش بلند کردم و همونطور که خواب بود بغلش کردم و حسابی بوسیدمش .با خوندن مطلبی که نوشتی دلم برای نی نی خودم بسیار تنگ شد بانوووو.خدا همه دامادها رو برای ما مادر زن ها نگه داره
✍ مری
پاسخ
مرسییییییییییتو که بازم خل شدی دختر چرا بچه رو بیدار میکنی هیخوشحالم که میتونم با حس مادرانه ام حس بقیه مامانارو هم برانگیزمالهــــــــــــــی آمین
آیداکوچولو
1 تیر 93 21:57
مامانیت عجب قلم قشنگی داره برای ثبت مادرانه هاش/قدرش رو بدون
✍ مری
پاسخ
مرسی خاله جون بعـــــــــــله که قدرمامانشو میدونه شاه پسر
غزاله
1 تیر 93 22:56
عزیزم خیلی قشنگ و دلنشین این روزهای خونتونو نوشتی.انگار که بارها بارها اومدم خونتون..... ایشالا همیشه لحظه های شادی در کنار هم داشته باشی....
✍ مری
پاسخ
مرسییییییی واقعا اینقد قشنگ نوشتم که این حسو کردی پس برم باز بخونمش
مامـــ♥ـــــان مهتــــ❤ـــــاب
4 تیر 93 7:33
بازم با قلم خوشگلت احساس مادرانه ام رو قلقلک دادی دلم واسه دخملی تنگولید برم بغلش کنمممممممممممم
✍ مری
پاسخ
چه خوب که این افتخار نصیبم شده که با قلمم حس مادرانه اتو برانگیزم برای یلدای ناز
مامانی
4 تیر 93 9:58
وای عزیزم چقدر قشنگ نوشتی عجب قلمی داری هزار بار دیگه به به این بار که در عاشقانه های مادر و فرزندی غرق شدی از طرف منم گل پسرتو ببوس
✍ مری
پاسخ
فدای تو عزیزمپیشکش تو و امیرعلی نازت
معصومه
8 تیر 93 12:56
چه خوب نوشتی این پستتو.. عالی مث همیشه الهی قفونش برم بزرگ شده و مهربون..
✍ مری
پاسخ
مرسیییییییییی عزیزمفدای تو خاله
مامان هلیـــــــــا
9 تیر 93 0:27
چقدر زیبا و با احساس نوشتی مثل همیشه هــــــــــــــزار تا ماچ ابدار برا بهـــــــــــــداد کوچولو
✍ مری
پاسخ
مرسییییییییی مامانی بوس برای هلیای نازمممممممم
مامان پری
11 تیر 93 11:08
سلام مری جون مرسی بابت شماره ی دکتر هایی که گذشتی امیر و بردم همون دکتری که لشگر بود هیچی بهش نداد فقط قطره آهنشو زیاد کرد گفت که بچه های این سنی همه کم خونی دارن متنت هم قشنگ بود خیلی
✍ مری
پاسخ
سلام خواهش....خداروشکر که مشکلی نبوده مواظبش باش