طفل شش ماهه ی من!
گــوشـه ی خــیـمـه ای نـشـسـتـه ربــاب، دارد امّــن یــجـیـب مــی خــوانـد، زنــده مــی مــاندعلی اصــغــرش یــا نــه؟
مــانــده در بــرزخــی ، نــمی دانــد ...
پاره تنم ؛ بهدادم
دلم نیامد شش ماهگیت را با چیزی بغییر از نام طفل شش ماهه ی کربلا آذین بندم!
راستش را بخواهی همیشه دوست داشتم بدانم مگر یک طفل شش ماهه چقد می تواند نعوذبالله بد باشد که با آن همه سنگدلی و بیرحمانه با لبان تشنه گلوی نازُکش را بوسه تیغ دهند!
این روزها وقتی که می بینم با چه حرص و ولعی آب را از دستانم میگیری و نوش میکنی تو را در آغوشم پنهان می کنم که مبادا رباب ببیند مرا و آنوقت وای بر من... که اگر مرا و طفل شش ماهه ام را ببیند و دلش عطش یک نفس فقط یک نفس بوی علی اصغرش را کند!!!!
آرام جانم این است حقیقت همیشگی سیاهی ظلم... فرق نمی کند بر کدام صراط و کیش و آیینی...ظلم همیشه ظلم است... و حقیقت ظلم بر ائمه تا همیشه می تازد!!! بخصوص در این روزها و این دوران! که از " حسین(ع) " حرف زدن شده است لق لقه زبان نابخردان همیشه تاریخ! کسانی که اول باید دهانشان را آب بکشند وآنوقت از حسین (ع) نام برند!
جگر گوشه ام تمام تلاشم در تمام دوران زندگیت این خواهد بود که همیشه بر صراط راستی و درستی قدم برداری... و می دانم و مطمئن هستم که خدا تنهایمان نخواهد گذاشت...
و تو اکنون طفل شش ماهه ی من این افتخار را نصیبم کرده ای تا بفهمم که در آن روز و تا قیامت بر رباب چه گذشته و خواهد گذشت!!! اگرچه قیاس "من و تو" با "او و علی اصغرش" مغلطه ای بیش نیست...
مبارک باد بر تو شش ماهگی ات دل آرام من ...
دعای مادر مستجاب است و من از خدا میخواهم تو را در زمره ی پاک ترین و صالحترین و درستکارترین مردان روزگاران قرار دهد...
آنجا که مایه مباهات تاریخ باشی... بزرگ مرد شش ماهه ی من...
مبارک باد بر تو شش ماهگی ات مرد کوچک راستین من ...
مامان مریم/ اسفند 1392