عشقی به رنگ خدا...
وقتی که هُرم نفس هایت یخ قلب مرا آب کرد...با تمام وجود به تو دل بستم!تو عشق منی عشقی به رنگ خدا...
نمیدونی بهدادم چقد این مدل خوابیدنت توو آغوشمو دوس دارم
بفرمایید عکس »»
دست در دستان هم....دست در دستان تو گره میزنم امشب و دلم که به در خانه تو دلسپار آمده است...
الهی مامان فدای اون پاهای کوشمولوی نانازت
اینجام یه مدل جدید از خوابیدن های بی مقدمه است که بتازگی کشفش کردی وقتی خودت با خودت بازی میکنی معمولا بعدش اینجور یهو آروم میخوابی بهارنارنج...
تو این عکس که برای 18/10/1392 هستش بابایی تا دید اینجور خوابیدی هراسان دوید بالاسرت
و درحالی که به تو اشاره میکرد صدا زد مرییییییییییییی بهداددددددددددددد
و من تو آشپزخونه به رو خودم نیوردمو فقط ریز ریز خندیدم
آخه من خیلی اینجور دیدمت بهارنارنجمو میدونستم که خوابی
و طبق معمول با انگشت شست تو دهنت خوابیدی جیگرمممم
اینم یه مدل دیگه از خوابیدناته که من نفهمیدم بالاخره انگشت کدوم دستت تو دهنته
اینم نمای نزدیک...کسی میتونه حدس بزنه عایا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اینجام منو بابایی بعد اینکه چای عصرگاهی را نوش کردیم فنجونارو کمی دورتر از تو گذاشتم و از اونجایی که فک نمیکردم اینجور شه برام مهم نبود زود ببرم تو آشپزخونه اما یهو دیدم جناب بهارنارنج خان... دارن میرن بسمتشون...
اینجا قشنگ سینی رو کشوندی سمت خودتو تو فنجونو نگاه کردی
مامان اون انگشتت رو که قلاب کردی توو دسته سینیو میخوره هااااااااااااااااااااااا
وقتی مطمئن شدی چیزی توش نی زل زدی به منو یه صداهای عجیب غریبی از خودت دراوردی ااااا...ه ه ه ه ه....اغ اغ اغ اغ و خیلی انواع دیگه
فک کنم ترجمه اش می شد: پس چایی من کوووووووووووو
بهدادم این روزها عجیب احساس یکی بودن باهات دارم...وحشتناک بهت دلبستم...فقط یه مادر میتونه بفهمه که وقتی بچه دار میشی واقعا انگار یه تیکه از قلبت داره بیرون از وجودت زندگی میکنه حسی که اصلا قابل وصف نیست...
خدایا بخاطر این همه موهبت ازت ممنونمممم
بهارنارنجم نمیدونم تا الان چقد از عهده وظیفه سخت مادرانه ام براومدم...اما خیلی خوشحالم که موقعی تو شکمم بودی هنوز هر روز یه حزب قرآن میخوندم...زیارت عاشورا هم... چون همش حس میکنم اینکه تنت سالمه...اینکه قوی هستی...اینکه سرحالی...اینکه خوش اخلاقی...اینکه منتظری تا یکی نگات کنه تا با اون دهن بی دندونت یه لبخند شیرین مهمونش کنی...اینکه خدارو صدهزار مرتبه شکر که آرومی و مامانو اذیت نمیکنی و خیلی چیزای دیگه از تاثیرات اون قرآن خوندنای من تو دوران جنینی توا....
خودم دیگه اینو باتمام وجودم حس کردم ایشالا میخام بازم از این برنامه ها برا آینده ات داشته باشم به امیدخدا...
میخوام واقعا مث اسمت بهترین داده ی خودش باشی برای من...و برای همه...
جانِ دلم...پسرک معصوم و پاکم...هر روز از اینکه تو رو دارم...از خدا تشکر میکنم و همین جا بازم ازش میخام که کمک کنه بتونم اونطور که شایسته بندگان خاصش هست زیر سایه ائمه اطهار بزرگت کنم .آمین
مامان مریم 22 دیماه 1392
پی نوشت: از همین جا از دوستانی که انشا الله خداوند بزودی نام زیبای مادر را بر تقدیرشان مینویسد میخواهم تو ایام بارداری و حتی قبل یا بعدش ذهن و وجود نینی نازتونو با نام و یاد خدا مانوس کنید...مطمئن باشین سود و سرمایه بزرگی برا دنیا و آخرتش خواهید اندوخت.