یک و نیم سالگی
پسرک بزرگ شده است مرا مَیَه (maya) بابا را "بابی" و خودش را "به دا" صدا میزند، " گاب " کباب است و "گوجه " هم همان گوجه..."بودا" پرچم و ... شیرین زبانی هایی بیشتر سرمان شلوغ بود این مدت ... اما یک هفته تمام تب و لرز اسهال و استفراغ هم نتوانست شیطنتهای پسرک را رام کند! اما دل مرا تا توانست خورد کرد آن یک هفته لعنتی! گذشت و واکسن هجده ماهگی از راه رسید و بازهم تب و بازهم بیحالی های پسرک و بیقراری های دل من! یک شبانه روزکامل تب و لنگیدن پای چپ پسرک! گذشت و در نیمه شبی که پسرک خیال خواب نداشت باضربه ی ناگهانی کله اش بر دماغ این مادر خسته ، و استخوان بینی ام تَرَک برداشت... ...