آرام جانم✿  بــهـــــــــداد ✿ آرام جانم✿ بــهـــــــــداد ✿ ، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره
زندگیم نیکدادزندگیم نیکداد، تا این لحظه: 4 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره

ღ رخ به رخ خورشید ღ

خدایاشکرت بخاطر عزیزانم

یک و نیم سالگی

پسرک بزرگ شده است مرا مَیَه (maya) بابا را "بابی" و خودش را "به دا" صدا میزند، " گاب " کباب است و "گوجه " هم همان گوجه..."بودا" پرچم و ... شیرین زبانی هایی بیشتر سرمان شلوغ بود این مدت ... اما یک هفته تمام تب و لرز اسهال و استفراغ هم نتوانست شیطنتهای پسرک را رام کند! اما دل مرا تا توانست خورد کرد آن یک هفته لعنتی! گذشت و واکسن هجده ماهگی از راه رسید و بازهم تب و بازهم بیحالی های پسرک و بیقراری های دل من! یک شبانه روزکامل تب و لنگیدن پای چپ پسرک! گذشت و در نیمه شبی که پسرک خیال خواب نداشت باضربه ی ناگهانی کله اش بر دماغ این مادر خسته ، و استخوان بینی ام تَرَک برداشت... ...
17 اسفند 1393

تولدت مبارک....

امشب تولد همسری هستش ... ولی پدر پسری هر دو خوابن!!! دلم گرفت از این سوت و کوری! چقده برنامه داشتم براش ...سوپرایز... کادوی تولد ... شمع های روی راه پله. .. یه جشن باشکوه سه نفره !!!! اما یه اتفاقاتی همه چیو به هم ریخت ساده می نویسم مانند سادگی اولین دیدارمان،تولدت مبارک همسر عزیزم ایشالا خونواده کوچیکمون همیشه با غرور مردانه ات سبز و مانا باشه   .: آرام جانم✿ بــهـــــــــداد ✿ تا این لحظه ، 1 سال و 5 ماه و 13 روز سن دارد :. در دومین سالی که بهداد باهامون همسفر شده برات بهترین هارو آرزو دارم مهربانم     ...
22 بهمن 1393

" حسین " کوشولو ....

بالاخره نینی خاله فهیمه 5 روز زودتر از موعد سزارین غافلگیرمون کرد و بهداد رسما با مقام ته تغاری نوه ها خداحافظی کرد به دنیا خوش اومدی خاله جون...ایشالا که شاهد اوج و بالندگی و عاقبت بخیریت باشیم ماشاالله فراموش نشه دوستان بهداد اولینبار بود یه نینی یه روزه میدید و اولاش فک کرد عروسکه اما وقتی دستاشو تکون داد کلی ذوق کرد و " نُ نَ " گویان می خواست به صورتش دست بزنه! من هم اولین قطره های شیر رو نثار خواهرزاده جانمان کردیمو افتخار خواندن اذان و اقامه در گوشهایش هم نصیب ما شد اینم آخرین مدل ابراز علاقه بهداد به آقای بابایش... ما هم کشک این وسط .: آرام جانم✿ بــهـــــــــداد ✿ تا این لحظه ، 1 سال و 5 ماه و 6...
15 بهمن 1393

بهداد 17 ماهه ی نینی وبلاگی

17 ماهگی مبارک قند عسلمممممم 17 ماهگیت مصادف شده با میلاد امام یازدهم امام حسن عسگری (ع) ایشالا که همیشه درپناه جگرگوشه امام حسن عسگری زندگی کنی و همیشه مورد لطفشون قرار بگیری کادوی نینی وبلاگ هم یک روز قبل از 17 ماهگرد تولدت رسید مبارکت باشه نفســـــــــــــم (البته کلی بهت رو انداختم تا این عکسارو ازت گرفتم جدیدن از دوربین فرار میکنی و سعی میکنی جوری وایسی تا صورتت معلوم نباشه ) چقده دلم هوای نینی بودناتو کرده ... یادش بخیر کوچولوی دندون خرگوشی من برای دیدن عکسای گل پسر در آتلیه مامان بفرمایید ادامه مطلب»»»»»»» زیاد حرفه ای نشده ولی خب بدم نشده...
9 بهمن 1393

کاش دنیا دست کودکان بود...

با پسرک قهر میکنم ... بازهم دارد کارخطرناک میکند! کم و زیاد کردن بخاری!!! مجبور شده ام قهر کنم تا کوتاه بیایید! میدانم تحمل دیدن اخم هایم را ندارد... هرچه ادا درمیاورد تا بخندم من محل نمیدهم چشم غره ای می روم که یعنی ناراحتم در حالی که چشم هایم را بسته ام صدای گام های پسرک را می شنوم که دوان دوان به سمت من می آید...و ناگاه با برخورد صورت لطیفش به لبهایم مجبور می شوم چشم هایم را باز کنم ...پسرک از من بوسه می خواهد بوسه می خواهد و می داند دل مادر نرم تر از این حرف هاست ... بوسش می کنم و با "قور قوری" مشغول می شود... با خودم می گویم کاش دنیا در دستان تو بود بهدادم... در دستان تو و هم سن و سالهایت... چه راحت آشتی می شوند این...
7 بهمن 1393

پسر که داشته باشی...

1 شب هایی که باباها خانه هستند خانه امن و امان است خواه یک نسیم ملایم بیاد خواه زلزله چندصد ریشتری! ولی امان ازگاه هایی که باباها خانه نباشند هرچه هم قفل کنی و چفت! بازهم ترس داری...اما در خانه ی ما مرد کوچکی هست که همیشه در نبود بابا مردانگی می کند! پسر است و تمام پا جای پای پدر میگذارد! حتی به تقلید از بابا شنا می رود و ورزش می کند! و من هرچه هم که سرگرمش میکنم تا خسته شود و بخوابد اما انگار اُبُهت مرد بودن رهایش نمی کند! و آخرشب حوالی ساعت یک بعد از قفل کردن تمام درو پنجره ها و کلید در مشت گره خورده اش به زور راضی می شود روی بازویم سرمست از امنیت خانه و مرد بودنش به خواب رود! خوشحال از این تجربه این حس شیرین...این نعمت و موهبت بزرگ...
29 دی 1393

بـــهــــــــــــــــداد من اول شد

بهداد اول شد هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا امروز میلاد پیام آور خوبی ها حضرت محمد(ص) و امام صادق (ع) بود و ما یه عیدی بزرگ گرفتیم تبریک به گل پسر نازم ایشالا تو تمام مراحل زندگیت اول باشی   امروز یعنی 26 دیماه 1393 درحالی که بهداد 1سال 4 ماه و 17 روز داشت با بابا روی کاغذ مثلا نوشتن اسم بهداد رو تمرین میکردن که پسرک  برای اولین بار اسم خودشو گفت : " بِ    داد  " ( تعداد نفرات شرکت کننده در جشنواره 122 نفره) اون جام پایین معرفی وب هم اولین افتخار و نشان نینی وبلاگی ماست که همیشه گوشه وبمون خواهد بود اینم جایزه ای که به شما تعلق گرفته : ن...
19 دی 1393

دیکشنری بهداد

نُــــــن : نون دادا : داداش بــــا : پا ماما : مامان بوآبوآ : بابا نانا : پریز برق آپ : آب اَ دا : علی دا : دایی دُ و : دوغ اوف : اوف اَت اَت : موقع تنبیه کردن دُ دَ : دو دو ( ماشین) عان عان : غان غان ( درحال رانندگی) پیف ( و دستشو جلو بینیش تکون میده) : پیف ( موقعی که پوشکشو باز میکنم ) یَه : یک دو : دو خخخ: وقتی یه مو میبینه ( چون یه بار یکی از موهای من با میوه رفته بود تو دهنشو کلی بدش اومد) حیف بعضی کلمات رو نمیشه تایپ کرد ولی خب شنیدنش خیلی کیف میده کلماتی مث بوس که پسرک یه جور بامزه میگتش .: آرام جانم✿ بــهـــــــــداد ✿ تا این لحظه ، 1 سال و 4 ماه و 9 روز سن دارد :....
18 دی 1393

کوتاه کردن موهات 2

سلام قندعسل تقریبا نیم ساعت پیش بالاخره با کمک دائی حسن موهاتو کوتاه کردیم...البته من قبلش بردمت آرایشگاه زنونه تا برات کوتاه کنن اما تو همین که قیچی و شونه رو تو دست خانوم آرایشگر دیدی پا گذاشتی به فرار بخصوص روپوش سفیدش تورو یاد دکترت انداخت (چون باهم کاردستی درست میکنیم قیچی رو میشناسی پسرک باهوش من و میدونی کارش چیه ) خلاصه ماهم امروز از حضور دایی استفاده کردیم و چون باهاش خیلی انس داری این کارو سپردیم به اون و هرچند بازم از اون گریه های بامزه و بدون اشکت راه انداختی اما خداروشکر خیلی قشنگ وایسادی تو وان حمومت و موهاتو کوتاه کردیم خیلی ناز شدی الانم یه دل سیر شیر خوردی و لالا بابا هی میره نیگات میکنه عاشق قیافه جدیدت شده میگه پس...
16 دی 1393

16 ماهگیت مبارک

سلام کاکلی... دقیقا ده دقیقه است بزور خوابوندمت( دو بامداد) بابا طفلک بیهوش شده دیگه ماشالا به این همه انرژی!!!! دوشبانه روز کامل تب داشتی تازه چندساعته قطع شده...اسهال هم شدی...یه ذره خونی بود تو یه بار دفعت... دارو بهت میدم...واقعا دیگه توانی برام نمونده دارم تموم تمــــــــــــــــــوم میشم به هیچ کاری نمیرسم... حال هیچکس و هیچ جارو هم ندارم... الانم تا با تو کشتی گرفتم تا بخوابی خواب از سرم پرید و احساس خلا میکنم... خدایا این روزهای منو نصیب همه منتظرا بکن اصلا به حرفم گوش نمیدی...خیلی سر به سرم میزاری ... یه نیمچه سریال میخام ببینم اینقد خاموش روشن میکنی تی وی رو پشیمون میشم... شاید افسرده شدم... اما هیچ حسی تو وجودم نمونده...
9 دی 1393